سیزدهم مردادمـــــــاه دریک بعداظهر تابستونی گـــــــرم ساعت ۴ بعدظهر که برای اولین بار داشتیم به سونوگرافی میرفتیم دل تو دلم نبود...بابای نی نیم که سرکار بود هر لحظه زنگ میزدو جویای حال مادوتا میشد....خلاصه منشی صداکردو رفتیم داخل....همین ک دراز شدم رو تخت سونوگرافی خانم دکتر گف نگاش کن بچتو❤❤ چشماشو برگردوندم به طرف دستگاه....وای خدا چه لحظه ی شیرینی بود اشک شوق تو چشام موج میزد...صدای قلبشو ک گزاشت میخواستم از ذوق دکترو بغل کنم....خدایا شکرت بخاطر این نعمت زیبات...نی نی مون همه چیش پیدا بود.. دستای کوچولوش...پاهای نازش...صورت قشنگش..خدایت این لحظه رو قسمت همه بکن❤هنوز نیومده شد ه همه دنیای من و بابایی...فندق منو عشقم داره ٣ ماهه میش...